چرا تعداد ازدواج های موفق ، از ازدواجهایی که زمینه شکوفایی استعدادهای زن و شوهر ایجاد کند یا تعداد زیادی از ازدواجهایی که به حالت بی تفاوتی و خسته کننده سنتی نشده باشد این همه ناچیز است .
چرا ازدواج اغلب پایان عشق و به اصطلاح روز مرگ عشق است ؟ آیا وقتی ازدواج را محکوم می کنیم ، شکست آن را قبول می کنیم ، یا شکست خودمان را در ازدواج اگر از همان اول کار شریک زندگی مناسب انتخاب نشده باشد آینده تاریکی را می توان پیش بینی کرد . چگونه باید توجیه کرد که به جای انتخاب کسی که باید تمام عمر را با او زندگی کنیم ، اغلب کسی را انتخاب می کنیم که به اصطلاح روان رنجور ( عصبی ) از آب در آید و با ما و روحیه ما سازگار نیست . راستی چه خبر شده است ؟ آیا به نیازهای مخصوص خودمان آگاهی نداشته ایم یا نوعی عدم شناخت دیگری معمولا انتخاب در ازدواجی که آزادانه مورد پسند قرارگرفته طبق نظریه روانکاوی ممکن است به یکی از اشکال زیر باشد :
1- یک صفت یا خاصیت شریک زندگی به یکی از آرزوها و انتظارات ما جواب می دهد ودر زندگی زناشوئی هم بطور عملی یکی از آرزوهاو انتظارات ما برآورده شود . با این حال اگر بقیه صفات و قابلیت ها کنار گذاشته شوند و نقطه اشتراک چندانی با شریک زندگی نداشته باشند این وضع عجیب و غریب به طور غیرقابل اجتنابی به رابطه بادوام لطمه خواهد زد و به این ترتیب اشتباه اساسی چنین انتخابی آنجا خواهد بود که به خاطر تحقیق یک شرط و آرزوی واهی صورت گرفته است . مثلا مرد یا زنی که میل زیادی به انتخاب یک همسر زیبا داشته و براین اساس انتخاب می کند ( خصوصیات دیگر را در نظر نمی گیرد ) مطمئنا در زندگی مشترک مسئله و مشکل خواهد داشت .
2- گاهی انتخاب شریک زندگی به تعارض حاصل از آرزوهای ضد نقیض ما مربوط می شود . معمولا تصور می کنیم که از لحاظ امیالمان بیشتر به هم شبیه هستیم در حالی که چنین نیست . مثلا مردانی که با خانواده خود رابطه تنگاتنگی دارند زنی را انتخاب می کنند که چه از لحاظ خانوادگی و نژادی و چه از لحاظ ظاهری ، علائق و وضع اجتماعی اش کاملا با شان و منزلت آنها مغایر و متفاوت است . با این حال هم زمان این افراد نسبت به این تفاوت ها احساسی خوبی ندارند و بدون آنکه بدانند و متوجه شوند به زودی به دنبال فردی که آشنا تر باشد می افتند تا آن را پیدا کند . مثال دیگری از این نوع انتخاب ( بر اساس تناقضات درونی ) زنان جاه طلب و بلند پروازی که می خواهند همیشه سرکرده و فرمانده باشند ، با این حال جرات نمی کند این رویاهای جاه طلبانه راتحقق بخشد و از شوهران خود انتظار دارند به جای آنها به این رویاها جامه عمل بپوشاند .
در این صورت شوهر باید مردی کامل – بی نقص و بی عیب و مشهور باشد و از همه نظر مورد تحسین و تمجید دیگران قرار بگیرد . چنین تعارض هایی به عناوین مختلف ممکن است سبب نفرت نسبت به شریک زندگی شود . می توانیم بی عرضگی او را از این که نمی تواند آنچه برای ما اهمیت دارد فراهم کند علیه خودش به کار بریم .
3- در انتخاب شریک زندگی امیال کودکانه ای که هنوز فعال و قدرتمند هستند می توانند دخالت داشته باشند . مثلا زنی که در هفده سالگی با مردی ازدواج کرد که سی سال از او بزرگتر بود و از لحاظ ظاهر و روان شناختی به پدر محبوبش شباهت داشت . مرد مورد نظر تا چند سالی توانست زن را خوشبخت کند تا اینکه زن امیال کودکانه اش را فراموش کرد . اینجا بود که واقعا احساس کرد کاملا تنهاست و به مردی دلبستگی پیدا کرده است که با وجود اینکه از صفات بسیار دوست داشتنی برخوردار بود ولی در نظرش بی ارزش و کم اهمیت می نمود .
متوجه هستید که رابطه ای که بر چنین پایه متزلزلی پی ریزی شده باشد ممکن است راه رسیدن به سعادت و خوشبختی را مسدود کند .
تهیه کننده : ب . پاکزاد - روانسنج و مشاور